نامشخص [اتفاقای روزانه] چهارشنبه, ۱۱ آبان ۱۴۰۱، ۰۹:۵۷ ق.ظ مهدی زبیدی ۰ نظر

این روزها جزو سخت ترین روز های زندگیمه. درحال تلاشی احمقانم برای پیشبرد زندگیم. هیچ کدوم از شرایط امروزم نه دست من بوده نه به انتخاب من ولی فشار فقط روی منه و من، و نمیدونم حرکت منطقی چیه. زمانی بود که به تصمیماتم مصمم بودم ولی الان تا سر کوچه هم که میخوام برم ده بار جیب هامو چک میکنم که چیزی رو جا ننداخته باشم، انقدر که نامطمئنم از خودم.

فشار و استرس، ضربه ای به سلامتیم وارد کرده که داره رفته رفته منو زمین‌گیر میکنه، و من هر روز این کلمه توی ذهنم نقش میبنده:‌ چرا؟

دیوانه شدم از تصور اینکه اگر الان از نظر جغرافیایی چندین کیلومتر اونورتر بودم، به خاطر زحماتی که این سال ها کشیدم واقعا موقعیت های خوب جدی ای سر راهم بود و الان درگیر چه چیز های احمقانه ای شدم فقط به خاطر اینجا بودنم. میرم؟ روزی قطعا، اما تا اون روز زنده میمونم؟

 

و سختی، که خودش به خودی خود کمک کننده میتونه باشه ولی فرقه بین مانع و سختی، کار میتونه سخت باشه و از سختیش رشد کرد، اما اگر دور یک مورچه آب بریزی چه کاری برای انجام دادن داره جز تقلا؟ تقلایی مذبوحانه.

شنیدیم، بار ها و بار ها که این نیز بگذرد، اما خب بگذرد، بعدش چی؟ باز مانعی جدید و امید کودکانه ای به این نیز بگذرد.

خستم، حالم از جوانی بهم میخوره، لعنت بر جوان بودنم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی