تا وقتی فریاد نزنی نمیفهمن داشتی چه چیزی رو تحمل میکردی. خفه شدن و خفه شدن، ترجیح افرادیه که دورتن، اینکه خفه شی و مهربون باشی؛ همیشه کنارشون باشی و همیشه آخرین اولویت رو برای خودت قائل باشی. همیشه احساس میکنن دردشون از تو بیشتره و همیشه احساس میکنن اونی که اشتباه کرده تویی.
پر از نفرتای نگفتم، وای که پر از نفرتای نگفتم! میتونم از همه بیزار باشم و همزمان دلتنگ. قسم به گذشتم که تصورم از آیندم این نبود. نه ناامیدم و نه امیدوار، فقط پر خشمم. لعنت به کسایی که مثل زالو ازت تغذیه میکنن و منتظرن ضعیف تر بشی تا کنار تو بایستن، نه برای کمک به تو، برای اینکه کنار یک ضعیف ایستادن بهشون حس قدرت میده.
لعنت به حسای سرکوب شده، از ذوق تجربه کار های مختلف، از ذوق کسب علم، از ذوق بودن و ساختن و گفتن. من دارم ذره ذره خودم رو توی زندگیم جا میذارم، پوست میندازم تا بشم چیزی که نمیدونم چیه برای جایی که نمیدونم کجاست. بهترین حالت زندگی من خیالبافی احمقانه ای از بودن تو جاییه که حتی بهش تعلق ندارم. باز بیایید و از امید بگید. هدف امید نیست، بودنه!
ولی ترس چیه؟ اینکه بین همه اینا تبدیل به چی شدم....