نامشخص [متفرقه] سه شنبه, ۱۱ بهمن ۱۴۰۱، ۰۳:۲۲ ق.ظ مهدی زبیدی ۰ نظر

با بند کفشی که در دستش بود به اطراف خود نگاهی انداخت، من کجام؟ کفش هایم کو؟ چرا پاهایم زخم شدند؟
صدایی شنید، همانند ضربه، ضربه ترکه ای خشک، و یادش آمد. او مسافر تنهای پیاده بود که حتی کفش هایش با او نماندند، هرچند که تقلا کرد ولی تنها چیزی که نصیبش شد بندی بود کثیف. آهی کشید و به راهش ادامه داد...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی