نامشخص [حرفای جدی] دوشنبه, ۱۰ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۵۸ ق.ظ مهدی زبیدی ۰ نظر

تقریبا دو هفته پیش بود که تصمیم گرفتم یه پیچشی به مسیر زندگیم بدم و کاری رو بکنم که تا به حال کمی با ترس بهش نگاه میکردم و اون بازیسازی بود. چیزی که همیشه عاشقش بودم اما به خاطر عظمتش همیشه از امتحان کردنش پرهیز داشتم. ولی روزگار گاهی وقتا تورو توی یه موقعیتی قرار میده که مجبورت میکنه یه دور دیگه جایی که هستی رو با خودت مرور کنی، اونوقته که یه سری چیزا برات روشن میشه. میفهمی چه ترس هایی داری و چه راهی برای غلبه هست. و خب، من هم به این جا رسیدم. اما چه چیزی باعث شد که من کمی جدی تر فکر کنم؟

چه چیزی باعث شد من از بازیسازی نترسم؟

بعد از گذر چندماه از نگارش فیلمنامه، با یکی از دوستان سر ساخت فیلم کوتاه خودم صحبت کردم، بنا به دلایلی مجبور شدیم کمی صبر کنیم تا سر یه فرصت مناسب بتونیم با مدیر تولید، درباره کار صحبت کنیم و عملا پروژه رو استارت بزنیم. سر ساخت فیلم کوتاه من از هیچ چیزی چشم پوشی نکردم. تمام سعیم رو کردم که حتی استوری برد استانداردی برای کار بسازم و بودجه خوبی رو تهیه کنم که برام واقعا سنگین تموم شد. هنوز برام عجیبه قدرت انجام فداکاری هایی رو کردم رو چطوری به دست آوردم. اما خب به هر حال چالش های زیادی جلوی پام بود، من مجبور بودم تمام تیم پروژه رو قانع کنم و درباره ایده بحث های پیاپی ای داشته باشم؛ از طرفی هم تایم پیش تولید به خاطر نزدیک بودن تاسوعا و عاشورا، به قدری فشرده شده بود که من از استرس پروژه نمیتونستم حتی غذا بخورم.
توی همین حال و با وجود سختی های فراوون در تولید، متاسفانه انقدر حرکات کودکانه و ناحرفه ای گری های عجیبی از تیم خودم دیدم که واقعا توصیفش در یک کلمه برام سخته. اون هم تیمی که متشکل شده بود از نام داران این عرصه توی حداقل، این شهر. و فهمیدم این واقعیت این عرصه ست! شاید توی یه فرصت دیگه کامل این جریانات رو بگم اما هدفم از گفتن این اتفاق چی بود؟ اینکه همین اتفاقات باعث شد من به این فکر کنم که واقعا ارزششو داره من سر این عرصه انقدر فشار تحمل کنم؟ یا اینطور بگم: برای من ارزششو داره؟

عرصه گیم هم علاقه تازه من نیست، من با این عشق بزرگ شدم، ولی هیچوقت فرصتش نبوده که حرکت مهمی بتونم توش بزنم. همیشه از مهم بودنش برای بقیه گفتم، ولی هیچوقت نشون ندادم.
پیش خودم گفتم، من همینجوریش دارم فشار زیادی رو تحمل میکنم، چرا این سختی رو جایی به جون نخرم که براش ارزش زیادی قائلم؟
البته اشتباه گرفته نشه، سینما جزو مهمترین اهداف زندگیمه، ولی سینمای تمیز، سالم. جایی که بشه خلق کرد، نه اینکه ناز این و اون رو خرید!

خلاصه، تصمیم گرفتم بالاخره بازی سازی رو تجربه کنم. انجین اصلی خودم رو انتخاب کردم و استارت آموزش ها رو زدم، کمی که جلوتر رفتم یکم هدفم اصلاح شد و آموزش یه انجین دیگه رو در کنار انجین اصلی خودم شروع کردم که راجع به این مسائل هم درآینده اگر فرصتی بود صحبت میکنم.
و در حال حاضر مهم ترین چیزی کسب کردم و اصلا علت و هدف نگارش این پست بود، تخریب تابلوی ورود ممنوع ذهنم بود به لطف اتفاقی در زندگیم.
این پست رو ننوشتم که بخوام پز چیزی رو بدم یا ادعایی در زمینه ای بکنم، حتی نمیدونم قراره بازیساز بودن تا کجا ادامه داشته باشه. از طرفی من سینما رو صد درصد رها نکردم و قطعا اگه تیم و موقعیت خوبی باشه ازش استقبال میکنم. اما این لحظه رو ثبت کردم برای خودم، تا یادم بمونه چرا این راه رو شروع کردم و چی باعثش شد.
و اینکه هر اتفاق تلخی رو تلخ نبینم که در برخی مواقع، پیش زمینه یه حرکت خوبه. همین:)
در همین راستا دعوتتون میکنم پست قدیمی تر من رو هم مطالعه کنید: تجربه کردن، راه زیستن...

اگر تو هم تجربه ی مشابهی داشتی توی این زمینه خوشحال میشم بگی🙂💖

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی