تقریبا دو هفته پیش بود که تصمیم گرفتم یه پیچشی به مسیر زندگیم بدم و کاری رو بکنم که تا به حال کمی با ترس بهش نگاه میکردم و اون بازیسازی بود. چیزی که همیشه عاشقش بودم اما به خاطر عظمتش همیشه از امتحان کردنش پرهیز داشتم. ولی روزگار گاهی وقتا تورو توی یه موقعیتی قرار میده که مجبورت میکنه یه دور دیگه جایی که هستی رو با خودت مرور کنی، اونوقته که یه سری چیزا برات روشن میشه. میفهمی چه ترس هایی داری و چه راهی برای غلبه هست. و خب، من هم به این جا رسیدم. اما چه چیزی باعث شد که من کمی جدی تر فکر کنم؟
۲ مطلب با کلمهی کلیدی «تجربه» ثبت شده است.
شاید کمی حرفامو به حس نا امیدی بگیرید ولی برخلافش، این عقیده من درمورد چهارچوب زندگیه. زندگی ای که جز تکرار چندحس چیز دیگه ای قرار نیست داشته باشه.
من در اوج خوشحالی خودم این رو میفهمم که قراره نهایت تا یه هفته این حس ادامه داشته باشه و قراره به هر حال سر هرچیزی، این حس خوشحالی و امید جاشو به غم بده. این طبیعت زندگیه. قطعا تویی که داری این متن رو میخونی هم این فرمول رو تجربه کردی.
همه برای آدم یه لیست از کار های مشخص ترتیب میدن، لیستی که تشکیل شده از راه هایی که تو تا حد زیادی توی انتخاباشون دخیل نبودی و به جات انتخابش کردن. حالا تو به این لیست اگر پسر باشی سربازی اجباری و اگر دختر باشی، ازدواج اجباری و محدودیت های جامعه رو اضافه کن!
اما واقعا چی باعث میشه این زندگی از تکراری ترین حالتش، کمی طبیعت متفاوتی رو به خودش بگیره؟
خیلی وقت ها پیش میاد، احساساتی برات بوجود میان که دوست داری به اشتراک بذاری.تصمیماتی که میگیری، پیشرفتی که میکنی، کاری که آرزو داری انجام بدی، یا شاید حس بدی که جلوی انجام یه کاری رو میگیره. وبلاگ بهترین جا برای تخلیه این حسه...
آخرین مطالب
دسته بندی مطالب
پیوند های روزانه
خلاصه آمار
- :
- :
- :
- :
- :