سه شنبه, ۲۳ خرداد ۱۴۰۲، ۰۷:۱۳ ب.ظ مهدی زبیدی ۲ نظر

به دعوت رفیق عزیزم، میخواستم برای چالش من دیگر در جهان موازی بنویسم.

[اتفاقای روزانه] شنبه, ۲۹ بهمن ۱۴۰۱، ۰۴:۵۸ ب.ظ مهدی زبیدی ۰ نظر

شاید تا قبل از این ترجیحم سکوت بود، چیزی نگم و بذارم بگذره. اما دارم به جایی میرسم که مهم نباشه برام و بگم.

[متفرقه] سه شنبه, ۱۱ بهمن ۱۴۰۱، ۰۳:۲۲ ق.ظ مهدی زبیدی ۰ نظر

با بند کفشی که در دستش بود به اطراف خود نگاهی انداخت، من کجام؟ کفش هایم کو؟ چرا پاهایم زخم شدند؟

شنبه, ۲۴ دی ۱۴۰۱، ۰۸:۰۳ ب.ظ مهدی زبیدی ۰ نظر

سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت، سرها در گریبان است.
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
نگه جز پیش پا را دید، نتواند.
که ره تاریک و لغزان است.

جمعه, ۹ دی ۱۴۰۱، ۱۰:۱۱ ب.ظ مهدی زبیدی ۱ نظر

اون لحظه ای که میفهمی راه درست چیه، اما گرفتنش جرئت میخواد، اون لحظه ست که تصمیم میگیری ساخته بشی.

...

[حس های گاه و بی گاه] سه شنبه, ۱ آذر ۱۴۰۱، ۱۲:۱۲ ق.ظ مهدی زبیدی ۰ نظر

رها کن، بریز دور، هیچ نمیشود.
نه یادش میماند نه تو زجر میکشی...زجر را به چه باید تفسیر کرد؟ هر چه که باشد کمتر خواهد شد
تو میمانی و تو، مگر تا کنون غیر از این بوده؟ تلاش بر چه بود و چه شد... کجا ایستادم؟ نمیدانم. شاید حتی نمیخواهم بهش فکر کنم...
درون این حسرت، چرخه ای به عمق است، میچرخم و میچرخم و غرق میشوم
اما روزی همه چیز سیاه میشود...آن روز، تازه میتوانم آرام گیرم...