این روزها جزو سخت ترین روز های زندگیمه. درحال تلاشی احمقانم برای پیشبرد زندگیم. هیچ کدوم از شرایط امروزم نه دست من بوده نه به انتخاب من ولی فشار فقط روی منه و من، و نمیدونم حرکت منطقی چیه. زمانی بود که به تصمیماتم مصمم بودم ولی الان تا سر کوچه هم که میخوام برم ده بار جیب هامو چک میکنم که چیزی رو جا ننداخته باشم، انقدر که نامطمئنم از خودم.
۲ مطلب با کلمهی کلیدی «تلاش» ثبت شده است.
تقریبا این حال و روز هر روز منه. میشینم پشت سیستم و برای آرزویی که دارم دست به کار میشم اما روحم خبر نداره که چی پیش میاد. سعی میکنم چیزایی رو یاد بگیرم که بتونم باهاشون کار ساختن پروژه هام رو شروع کنم ولی از آینده احتمالیم میترسم. ترسم به خاطر سختیاش نیست، به خاطر مبهم بودنشه. اینکه باید از این مملکت برم یا نرم؟ اگر اون پولی که من انتظار دارم از کارم درنیاد تکلیف من و مسیرم و رفتنم چی میشه؟ اصن برفرض از این مملکت رفتم...تا کجا میتونم اونور دووم بیارم و بمونم؟ چرا انقدر انتخاب ها بین بد و بدتر ان؟ چرا حق انتخاب ها بین دو چیز خوب نیست؟
خیلی وقت ها پیش میاد، احساساتی برات بوجود میان که دوست داری به اشتراک بذاری.تصمیماتی که میگیری، پیشرفتی که میکنی، کاری که آرزو داری انجام بدی، یا شاید حس بدی که جلوی انجام یه کاری رو میگیره. وبلاگ بهترین جا برای تخلیه این حسه...
آخرین مطالب
دسته بندی مطالب
پیوند های روزانه
خلاصه آمار
- :
- :
- :
- :
- :